انقدر به اشکهایم ازادی دادم که او نیز مرا ترک کرد
این دنیا بامن ومحبتهایش نا اشناست بغضم نیز با من قهر کرده ودارد مرا
خفه میکند مرا مقصر رفتن اشکهایم میداند پس من چه کسی را مقصر
بدانم سرنوشتم را که نمیدانم برا هر لحظه چه چیزی را رقم میزند ومر ا
به اسارت کشیده نگو سرنوشت دست تو نیست اگه دست من بود همه دیوارها
را میشکستم تا به تو برسم تا اکنون تنها نبودم تا هر روز از عشق او با خدا بنالم
تا نظاره کنم دنیا او را به چه چیز وابسته میکند زندگی را چطور ساده بگیرم وقتی
بی عشق اویم چقدر دردناک است هرروز به یاد اوبودن واو بی اعتنا
:: برچسبها:
غم فراق,
|